مشهور و معروف گشتن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سرشناس شدن: دوات و قلم مظهر دانشند به دانش توان شد به عالم علم. لبیبی. هرکه علم شدبه سخا و کرم بند نشاید که نهد بر درم. سعدی (گلستان). به یمن دولت منصور شاهی علم شد حافظ اندرنظم اشعار. حافظ. میان جوانان علم شوی، ممتاز گردی، ظاهر شدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
مشهور و معروف گشتن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سرشناس شدن: دوات و قلم مظهر دانشند به دانش توان شد به عالم علم. لبیبی. هرکه علم شدبه سخا و کرم بند نشاید که نهد بر درم. سعدی (گلستان). به یُمن دولت منصور شاهی علم شد حافظ اندرنظم اشعار. حافظ. میان جوانان علم شوی، ممتاز گردی، ظاهر شدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
افسر شدن. همچون تاج بر سر قرار گرفتن. مجازاً موجب زیب و زینت شدن. موجب مباهات و افتخار گردیدن: کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب. ناصرخسرو
افسر شدن. همچون تاج بر سر قرار گرفتن. مجازاً موجب زیب و زینت شدن. موجب مباهات و افتخار گردیدن: کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب. ناصرخسرو
مردن. کشته شدن. درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای: بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک. فردوسی. بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک. فردوسی. به پیکان بسی شد ز دیوان هلاک بسی زاهرمن اوفتاده به خاک. فردوسی. از آن همی ترسیدند که زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). درودگربازرسید او را دستبردی نمود سره، تا هلاک شد. (کلیله و دمنه). بسیار بگردید و راه به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. (گلستان). گر از نیستی دیگری شد هلاک تو را هست، بط را ز طوفان چه باک ؟ سعدی. سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری. سعدی. نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست. سعدی. قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت. سعدی
مردن. کشته شدن. درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای: بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک. فردوسی. بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک. فردوسی. به پیکان بسی شد ز دیوان هلاک بسی زاهرمن اوفتاده به خاک. فردوسی. از آن همی ترسیدند که زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه). درودگربازرسید او را دستبردی نمود سره، تا هلاک شد. (کلیله و دمنه). بسیار بگردید و راه به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. (گلستان). گر از نیستی دیگری شد هلاک تو را هست، بط را ز طوفان چه باک ؟ سعدی. سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری. سعدی. نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست. سعدی. قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت. سعدی
بزرگ شدن: امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. (تاریخ بیهقی). هر خردی از او شد کلان و او خود زی عقل نه خرد است و نه کلان است ناصرخسرو. بود همچون گوشتی کزوی گرفتی مار، خورد گشت از اینسان چون کلان شد مارخور لکلک بچه. سوزنی. و رجوع به کلان و دیگر ترکیبهای آن شود
بزرگ شدن: امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. (تاریخ بیهقی). هر خردی از او شد کلان و او خود زی عقل نه خرد است و نه کلان است ناصرخسرو. بود همچون گوشتی کزوی گرفتی مار، خورد گشت از اینسان چون کلان شد مارخور لکلک بچه. سوزنی. و رجوع به کلان و دیگر ترکیبهای آن شود
آشکار شدن. واضح شدن. ظاهر گشتن: گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج نامش به جود در همه عالم عیان شده. خاقانی. ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی سروی و چون روان شوی عشق هزار لشکری. خاقانی. بس نقب کافکندم نهان بر حقۀ لعل بتان صبح خرد چون شد عیان نقّاب پنهان نیستم. خاقانی. مکن غیبت هیچکس را بیان که روزی شود بر تو غیبت عیان. سعدی. روزی که زیر خاک تن ما نهان شود وآنها که کرده ایم یکایک عیان شود. سعدی. عیان شود خطر آدمی ز رنج خطیر که تا نسوزد بو برنخیزد از چندن. قاآنی
آشکار شدن. واضح شدن. ظاهر گشتن: گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج نامش به جود در همه عالم عیان شده. خاقانی. ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی سروی و چون روان شوی عشق هزار لشکری. خاقانی. بس نقب کافکندم نهان بر حقۀ لعل بتان صبح خرد چون شد عیان نقّاب پنهان نیستم. خاقانی. مکن غیبت هیچکس را بیان که روزی شود بر تو غیبت عیان. سعدی. روزی که زیر خاک تن ما نهان شود وآنها که کرده ایم یکایک عیان شود. سعدی. عیان شود خطر آدمی ز رنج خطیر که تا نسوزد بو برنخیزد از چندن. قاآنی
درماندن. فروماندن: بفعل نکو جمله عاجز شدند فرومایه دیوان ز پر مایه جم. ناصرخسرو. نبینی که چون گربه عاجز شود برآرد به چنگال چشم پلنگ. سعدی. مرو زیر بار گنه ای پسر که حمال عاجز شود در سفر. سعدی (بوستان). چنان در حصارش کشیدند تنگ که عاجز شد از تیرباران و سنگ. سعدی (بوستان). و رجوع به عاجز شود
درماندن. فروماندن: بفعل نکو جمله عاجز شدند فرومایه دیوان ز پر مایه جم. ناصرخسرو. نبینی که چون گربه عاجز شود برآرد به چنگال چشم پلنگ. سعدی. مرو زیر بار گنه ای پسر که حمال عاجز شود در سفر. سعدی (بوستان). چنان در حصارش کشیدند تنگ که عاجز شد از تیرباران و سنگ. سعدی (بوستان). و رجوع به عاجز شود